98-9394223559+

 

تجربه بیان احساس

تجربه بیان احساس

 اصولا نسبت به کارایی زبان زندگی شک داشتم. این‌که چگونه تنش‌های بزرگ از این طریق می‌تواند تبدیل به آرامش شود، سوال بزرگی در ذهن من بود. شاید هم این توانایی را در خودم نمی‌دیدم که بتوانم به کار ببرم و موثر باشم. هر علتی که داشت یا دارد، در مقابل این‌که آیا بچه‌ها درک واقعی و عمیق یا صحیحی از این روش دارند، شک من دو چندان می‌شد.

این داستان همیشگی من از شروع شنیدن نام  «زبان زندگی» بوده است. اما امروز تجربه‌ایی عجیب را شاهد بودم. لیلا (کلاس اولی) است و مینا (کلاس دومی) که با یک ماشین از مدرسه به خانه برمی گردند.

 امروز لیلا وقتی به مدرسه آمد گفت دیروز کفش نویی پوشیده بود و مینا کفش او را کثیف کرده و باید تمیزش کند. 

معلمش در ابتدا به او گفت که شاید این اتفاق به عمد نبوده ولی لیلا اصرار کرد که عمدا انجام شده و قبول نکرد. 

شنیدن کلمه "باید" برایم نگران کننده بود و منتظر بودم که ببینم چگونه این قضیه حل خواهد شد. 

بعد از این‌که مینا وارد شد متوجه مکالمه آن دو شدم و دیدم که بدون ناراحتی یا کشمکشی با هم رفتند و برگشتند. 

از لیلا در مورد گفتگویش پرسیدم. جملات لیلا را به همان صورتی که گفته می‌نویسم:

لیلا: به مینا گفتم: احساس من ناراحتی هست از اینکه کفش من را به عمد کثیف کردی.

من: سوال کردم مینا چکار کرد؟ 

- لیلا: مینا گفت من که عذرخواهی کردم .من گفتم که نشنیدم و دوباره عذرخواهی کن. مینا عذرخواهی کرد و پرسید چه‌کار می‌تونم بکنم که تو را خوشحال کنم؟ من گفتم می‌تونی دستمالی خیس کنی و کفشم‌ را تمیز کنی. مینا دستمالی آورد و یک لنگه کفش من را تمیز کرد و منم لنگه دیگه را تمیز کردم و الان دیگه ناراحت نیستم.

این مکالمه را با حیرت گوش دادم. حیرت از این‌که چگونه این دو بچه توانستند با توضیح شرایط و بیان احساسش راهی برای حل مشکل پیدا کند و البته در کنار آن حس احترام به 'زبان زندگی' در من ایجاد شد. 

آیا به راستی ما هم می‌توانیم این همه در بیان احساس زلال باشیم و چنین راهی برای عدم تفاهم‌ها بیابیم؟ هنوز نمی‌دانم. شاید باید تجربیات بیشتری پیدا کنم.

ارسالی؛ س. ی

تجربه‌هایی که در وب‌سایت «زبان‌زندگی» ارتباطی‌بدون‌خشونت - باشتراک گذاشته می‌شود؛ 
تجربه‌ی عملی کاربرد زبان‌زندگی با درک نگارنده‌است و نه یک‌مثال آموزشی

Date

15 بهمن 1398

Categories

تجربه شخصی